دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

عکسهای عید

عکس عشقم کنار 7 سین مامان جون اینم از عکس 13 بدر مراسم عقد کنون دایی عروسی پروا جون اینجا داری با اتوی خودت پیرهن بابایی رو اتو میزنی این لباس خوشگل رو مامان جون برا عیدت بافته بود با یه ژاکت و سارافون خوشگل دست گلش درد نکنه!   ...
25 فروردين 1394

خاطرات عید 94

سلام وجودم!عیدت مبارک!!امسال هم لحظه تحویل سال بابایی پیشمون نبود و مثل هر سال رفت مسجد.شما هم خوابیدی و من تنهایی سال رو تحویل کردم.روز اول عید رفتیم ارومیه.دایی بابایی از کربلا اومده بودن و چون فردا بابا مسافر بود شب برگشتیم.روز دوم بابایی برا ماموریت کاری رفتن ترکیه و تا هفتم عید نبود.تو این مدت خیلییییییییییییییی اذیتم کردی!همش دلتنگ بابا بودی و بهونش رو میگرفتی.لب به غذا نمیزدی و فقط گریه میکردی.البته خدا سایه باباجون و مامان جونو از سرمون کم نکنه اما خوب تو یکم بیش از حد وابسته باباتی!!!!! الهی به حق علی هیچ بچه ای بی پدر و مادر نباشه که خیلی سخته!!!!!!!!خلاصه روز هفتم که روز مراسم عقد دایی بود بابایی با یه عالمه سوغاتی خوشجلللللللللل...
24 فروردين 1394

روز مادر 94

دیانای من ،دخترم: من مادرت هستم! من با عشق،با اختیار،با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم.تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست دارد؟ هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در آغوشش میگیرد! به اختیار مادر شده ام تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را........ بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجوم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود......... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد من نه بهشت میخواهم،نه اسمان و نه زمین..بهشت من،زمین من و زندگیم نفسهای ارام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آرزوهایت را میبینی. من مادرم همانی که خالقم ذره ای از عظمتش...
21 فروردين 1394
1